۰۷ تیر، ۱۳۸۹

مست

مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست
که به پيمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبير زدم يک سره بر هر چه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سّر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور اين جا
نااميد از در رحمت مشو ای باده پرست
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زير اين طارم فيروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمن آرای جهان خوشتر از اين غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سليمانی شد
يعنی از وصل تواش نيست بجز باد به دست

۳۰ خرداد، ۱۳۸۹

دل دیوانه

زولفونده نه لازیم، گؤزلیم، شانه دولانسین؟
قویما او حرمخانه نی بیگانه دولانسین
عیب ایله مه، کویوندا دولانسام گئجه گوندوز
شمعین گرک اطرافینه پروانه دولانسین
ساقی دولانیم باشینا مئی جامینی گزدیر
سرمست اولوم، باشیما میخانه دولانسین
اول زولفه کونول وئرمه، دییرلر منه ال چک
اونسوز نئجه بس بو دل دیوانه دولانسین
مجنون نه برابر منه صحرالره قاچدی
عشق اهلی اودور عرصه ده مردانه دولانسین
اغیار ایله اؤز یارینی همدم گؤرن عاشیق
دوشسون او گرک دشت و بیابانه دولانسین
سرخوش لیق ایله عؤمرونی صرف ائیلمه واحید
عارف اونا دیلر کی، حکیمانه دولانسین

۲۹ خرداد، ۱۳۸۹

مفتاح دعا

بود آيا که در ميکده‌ها بگشايند
گره از کار فروبسته ما بگشايند
اگر از بهر دل زاهد خودبين بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشايند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشايند
نامه تعزيت دختر رز بنويسيد
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشايند
گيسوی چنگ ببريد به مرگ می ناب
تا حريفان همه خون از مژه‌ها بگشايند
در ميخانه ببستند خدايا مپسند
که در خانه تزوير و ريا بگشايند
حافظ اين خرقه که داری تو ببينی فردا
که چه زنار ز زيرش به دغا بگشايند

۱۱ خرداد، ۱۳۸۹

صبر دل

راز چون با من نگوید یار من
بند گردد پیش او گفتار من
عذر می گوید که یعنی خامشم
با تو می گوید دل هشیار من
با کسی دیگر زبان گردد همه
سرّ خود می گوید و اسرار من
در گمان افتد دلم زین واقعه
این دل ترسان بد پندار من
گر بگوید ور نگوید راز من
دل ندارد صبر از دلدار من